غزل شماره 8 (عقده های کهنه)
عقده های کهنه
از تو دلگیرم نمیدانم که میدانی هنوز؟
یا که از شرمندگی از دیده پنهانی هنوز؟
هر چه آمد بر سرم از مهربانیهای توست
چون که از مهر و وفا چیزی نمیدانی هنوز
خون دل در چشم غمناکم تماشا کردنیست
تا چه دیدی در تماشاخانه گریانی هنوز؟
خوب میدانم که میدانی نمی بخشم ترا
اشگ اگر آورده باشی یا که نالانی هنوز
دست در دستم نهادی تا که آبادم کنی
ای بسا ویران تو بودی چونکه ویرانی هنوز
عقده های کهنه در پستوی دل نم کرده اند
تو همان مشتی نمک بر زخم سوزانی هنوز
سر به زیر افکنده ای چیزی نمیگوئی چرا؟
گوئیا از آنچه کردی خود پشیمانی هنوز
دیده ی گریان تو دل ر ا هراسان می کند
تا چه خواهد شد سرانجامم پریشانی هنوز
از خدا دم میزنی اما نمیدانی که من
ای دریغا تازه فهمیدم که شیطانی هنوز
جلیل چرخی(پائیز)
- لینک منبع
تاریخ: شنبه , 27 آذر 1395 (01:34)
- گزارش تخلف مطلب