مثنوی شماره 2 (رفتگر)
رفتگر
زنگ انشا بود و هر کس از کسی چیزی نوشت
این یکی از دل نوشت و آن یکی از سرنوشت
در دبستان ادب وقتی هنر پا میگرفت
کودک نو پای دل از دست بابا میگرفت
صحبت از بابا شد و از مهربانیهای او
آنکه با آب جبین عمریست می گیرد وضو
کودکی از پیشه ی بابای خود شعری سرود
آفرین بر این هنرمند و بر آن بابا درود
دفتر فهم و ادب با نام خالق باز شد
قصه ی شیرین بابا اینچنین آغاز شد
بچه ها بابای من در کوچه و پس کوچه ها
درس همت می دهد بی منت و بی ادعا
قصه ی بابای من از کوچه ها باید شنید
آنزمان که شانه بر زلف خیابان میکشید
آری آری رفتگر سازی بدست خویش داشت
نغمه ی پاکیزگی از خویشتن جا میگذاشت
چونکه خاک کوچه ها بر روی بابا می نشست
شیشه ی وا ماندگی در خانه ی ما می شکست
رفتگر بابای خوب بچه های شهر ماست
مرد و زن پیر و جوان با چهره ی او آشناست
شرمسارم زین همه لطفی که بابا می کند
من اگر بد می شوم گاهی مدارا می کند
اشگ چشمم می شود جاری فدای روی او
بس که بر دل می نشیند خش خش جاروی او
دست خاک آلوده اش را بوسه باران می کنم
سرمه بر چشمم طلب از پای ایشان می کنم
این همه زیبائی و پاکیزگی در شهر من
می دهد گوئی خبر از روح آباد وطن
جلیل چرخی(پائیز)
- لینک منبع
تاریخ: شنبه , 27 آذر 1395 (01:34)
- گزارش تخلف مطلب